مهم نيست چند بهار در کنار هم زندگي کنيم.مهم اينه که چند لحظه بهاري زندگي خواهيم کرد
کاشانه آن نيست که جمشيد بنا کرد.کاشانه آن است که ليلي بنا کرد.ويرانه آن نيست که چنگيز فرو ريخت.ويرانه دل ماست که با گوشه ي چشمت صد سال بنايم را يک باره فرو ريخت...
يکي باش براي يک نفر ....نه تصويري مبهم در خاطره ها...
وقتی برسی سر دوراهی ** ندونی کجای راهی ** تا بخوایی از اینو اون بپرسی ** می بینی که ته راهی
زندگی را دوست دارم به شرطه آنکه :
ز: آن زندان نباشد!
ن: آن ندامت نباشد
د: آن درماندگی نباشد
گ: آن گورستان نباشد
ی: آن یاس نباشد...
سكوتم را به باران هديه كردم .. تمام زندگي را گريه كردم… نبودي در فراق شانه هايت … به هر خاكي رسيدم تكيه كردم
عميق ترين درد در زندگی مردن نيست،بلکه نداشتن کسی است که الفباي دوست داشتن را برايت تکرار کند،و تو از اون رسم محبت بياموزی
عشق!!
حتی عاقلترین مردمان نیز زیر بار سنگین عشق
خم می شوند اما به راستی عشق به سبکی و لطافت نسیم خوش است
عشق تو را متعادل و متعالی می کند.....وقتی عاشقی، با هستی در یک تبادل و ارتباط عمیق قرار داری ، همه چیز در یک
سطح مساوی قرار دارد ، با ارزش
مساوی
Love مخفف عبارات
Lake of sorrow (درياچه ي غم)
Ocean of tears (اقيانوس اشك)
Valley of death (دره مرگ)
End of life (آخر زندگي)!
فرق من و تو
گفتي عاشقمي، گفتم دوستت دارم
گفتي اگه يه روز نبينمت ميميرم، گفتم من فقط ناراحت ميشم
گفتي من بجز تو به كسي فكر نمي كنم، گفتم اتفاقا من به خيلي ها فكر مي كنم
گفتي تا ابد تو قلب مني، گفتم فعلا تو قلبم جا داري
گفتي اگه بري با يكي ديگه من خودمو مي كشم، گفتم اما اگه تو بري با يكي ديگه، من فقط دلم ميخواد طرف رو خفه كنم
گفتي... گفتم...
حالا فكر كردي فرق ما اين هاست؟ نه!
فرق ما اينه كه:
تو دروغ گفتي، من راستشو
هر موقع خواستي از كسي جدا بشي يادت نره بهترين راه اينه كه بهش بگي براي هميشه خدانگهدار، شايد طرف مقابلت ناراحت بشه و قلبش بشكنه ولي بهتر از اينكه منتظر بمونه
مالحظه ها رو مي گذرونيم تا به خوشبختي برسيم ولي افسوس که خوشبختي همان لحظه هايي بود که گذرانديم
وقتی که صحبت از عشق میاد همه ما ذهنمون به یه عشق زمینی با جنس مخالف متمرکز میشه ولی اگه یه کم به خودمون و آرامش خودمون فکر کنیم میبینیم که میشه عاشق چیزای قشنگ دیگه هم شد
بيائيد يه كمي عاشق باشيم ، بيائيد كمي صندوق دلامونو وا كنيم ، بيائيد يه بار ديگه فرياد كنيم بيائيد داد بزنيم و بگيم كه هيچ چيزي توي دنيا ثروت دلامون نيست الا وجود مقدس خدا و عشق به بنده هاي اون
آره مهربونم اون موقع است كه قلب مهربون خوش سيمات سبز سبز مثل جنگلهاي شمال مي شه و به شادي ما زميني هاي خاكي لبخند مهر مي زنه بيا مهربون كه فردا ديره...................
عاشقت خواهم ماند بي آنکه بداني دوستت خواهم داشت بي آنکه بگويم درد دل خواهم گفت بي هيچ گماني گوش خواهم داد بي هيچ سخني در آغوشت خواهم گريست بي آنکه حس کني در تو ذوب خواهم شد بي هيچ حراراتي اينگونه شايد احساسم نميرد
هفت نصيحت مولانا
گشاده دست باش، جاري باش، كمك كن (مثل رود)
باشفقت و مهربان باش (مثل خورشيد)
اگركسي اشتباه كرد آن رابه پوشان (مثل شب)
وقتي عصباني شدي خاموش باش (مثل مرگ)
متواضع باش و كبر نداشته باش (مثل خاك)
بخشش و عفو داشته باش (مثل دريا )
اگر ميخواهي ديگران خوب باشند خودت خوب باش (مثل آينه)
عشق فراموش کردن نيست بلکه بخشيدن است . عشق گوش دادن نيست بلکه درک کردن است . عشق ديدن نيست بلکه احساس کردن است . عشق کنار کشيدن و جا زدن نيست بلکه صبر داشتن و ادامه دادن است
کاش قلبم درد تنهایی نداشت چهره ام هرگز پریشا نی نداشت کاش برگ های آخر تقویم عشق حرفی از یک روز بارانی نداشت کاش می شد راه سخت عشق را بی خطر پیمود و قربانی نداشت
حرفي نيست
در سكوتم فرياد را نظاره كنيد
فرياد در گلو خشكيده است
حرفي نيست
چشمان بي فروغ
به دنبال كوچكترين روزنه رهايي
زبان قاصر از بيان حرفي نيست
خواب و از چشام بگیر مثل همیشه
بگو عمر
عاشقی تموم نمی شه
منو با خودت ببر هر جا دلت
خواست
چیزی از دنیا نمی خوام این آخریشه
گر از عشق ميشه قصه نوشت ميشه از عشق تو گفت...
ميشه از عشق تو مرد و ديگه از
دست همه راحت شد..
آره از عشق تو ديونگي هم عالميه...
برای اومینویسم کسی که روزی دلش مهربان بود
می نویسم تابداندکه دل شکستن اصلاهنرنیست،
نه دیگر نگاهم رابرایش هدیه میکنم
ونه دیگر دم ازفاصله هامیزنم
ونه دیگر باشعرهایم دلتنگی رابرایش
فریادمیزنم،فقط مینویسم شاید...
شایدنامهربانیهایش راباورکند
من اینجا بس دلم تنگ است
و هر سازی که می بینم بد آهنگ است...
بیا ره توشه برداریم
قدم در راه بی برگشت بگذاریم
ببینیم آسمان هر کجا آیا همین رنگ است...
قسم به چشمات بعد از این جز تو گلی بو
نکنم
جز به تو و به خوبیات به هیچ کسی خو نکنم
قسم به اسمت که تو رو
تنها نذارم بعد از این
اسم تو رو داد می زنم تا دم دمای آخرین
قطره
به قطره خونم و یک جا به نامت می کنم
دلخوشیهای دنیا رو خودم به فالت می
کنم
می برمت یک جای دور می شم واست سنگ صبور
برات یه کلبه می سازم پر
از یک رنگی پر نور
روح و دل و جون و تنم، نذر نگاهت می کنم
دنیاها رو
فدای اون چهره ماهت می کنم
دوست می دارم
ترا بی هر یقینی و گمانی دوست میدارم
ترا در هر زمینی و زمانی دوست میدارم
ترا در
باور اندیشه های ارغوانی ام
بر این باور بمانی یا نمانی دوست می
دارم
به تو مثل پریان زمینی عشق
می ورزم
ترا مثل خدای آسمانی دوست می دارم
ترا
با قد و بالای هلالی ناز می بینم
ترا با چشم و ابروی کمانی دوست می
دارم
ترا در بدترین لحظه هایم یاد می آرم
ترا در بی کسی و بی
امانی دوست می دارم
بهروز معماریان
تنهايي را دوست دارم زيرا خداوند هم تنهاست...
تنهايي را دوست دارم زيرا بي وفا نيست...
تنهايي را دوست دارم زيرا عشق دروغي در آن نيست...
تنهايي را دوست دارم زيرا تجربه کردم..
تنهايي را دوست دارم زيرا دلهاي شکسته هميشه تنهايند..
دل اگر بستی ، محکم نبند ، مراقب باش گره کور نزنی ، او میرود ، تو میمانی و یک گره کور
مثل آرامش بعد از یک غم ، مثل پیدا شدن یک لبخند
مثل بوی نم بعد از باران ، در نگاهت چیزیست که نمیدانم چیست ؟
من به آن محتاجم !
و ترازویی که سهم تو را از شعرهایم نشان می داد !
کاش بودی و می فهمیدی وقت دلتنگی ، یک آه چقدر وزن دارد
خیال دلکش
پرواز در طراوت ابر
به خواب می ماند.
پرنده در قفس خویش
خواب می بیند.
پرنده در قفس خویش
به رنگ و روغن تصویر باغ می نگرد .
پرنده می داند
که باد بی نفس است
و باغ تصویری است .
پرنده در قفس خویش
خواب می بیند .
تـمـام مـعـلوم هـا و مجـهـول هایـم را
بـه زحمـت کـنـار هـم مـی چـیـنم
فـرمـول وار ؛
مـرتـب و بـی نـقـص …
و تــو
بـا یـک اشـاره
هـمـه چـیـز را
در هـم می ریــزی …
درشرح حال گل
بنویسید خار را
بر هم زنید : خوب و بد روزگار را .
هر که آید گوید:
گریه کن، تسکین است
گریه آرام دل غمگین است
چند سالی است که من می گریم
در پی تسکینم
ولی ای کاش کسی می دانست
چند دریا
بین ما فاصله است
من و آرام دل غمگینم
خیلی وقته چشمهایم از فکر تو بارانیست
سال هاست دریای دلم از عشق تو طوفانیست
دیگر کاسه صبرم شده لبریز از درد بی تو بودن
خدایا انتظار دیدن یار چقد طولانیست
سهراب گفتی:چشمها را باید شست
شستم ولی….گفتی: جور دیگر باید دید
دیدم ولی …. گفتی زیر باران باید رفت
رفتم ولی …. او نه چشمهای خیس و شسته ام را….نه نگاه دیگرم را….هیچ کدام را ندید
فقط در زیر باران با طعنه ای خندید و گفت: ” دیوانه باران ندیده
هیچ کس تنهائیم را حس نکرد
برکه طوفانیم را حس نکرد
او که سامان غزل هایم از اوست
بى سر و سامانیم را حس نکرد
دیوارها همیشه متهم به ایجاد فاصله هستند اما دستهای دیوارساز ما خیلی زود تبرئه می شوند
بترسیم از دادگاهی که قاضی آن شاهد هم باشد...
بی شک یادت را در تک تک لحظه هایم نقاشی میکنم، امروز در گذر رفتنت به آسمان خیره شدم و قدم زنان باران را با غم تجربه کردم،
چشمانم حتی دیگر سوسوی خانه ی همسایه را نیز نمی بییند، من برای بریدن و کندن از آنچه هستم تو را میخواستم، کاش میدانستی آسمان نیز برایت می گرید و من غرق در سکوت شب، تنهایی را تجربه میکنم.
تعداد صفحات : 8