.
شب در خم گیسوی تو عابر میشد / با هر نفست بهار ظاهر میشد
ای فلسفه ی شگفت ، افلاطون هم / با دیدن چشمان تو عاشق میشد . . .
.
.
.
من و باران، من و دریا، من و تو / من و شببو، من و فردا، من و تو
دوباره عاشقی را میسراییم / من و مجنون، من و لیلا، من و تو . . .
.
.
.
به بند دلت میاویز
رخت خاطره ام را
گرد باد های فراموشی حرمت نمی شناسند . . .