عشق تو همچون افقی بی انتهاست
قلب من خالی ز هر رنگ و ریاست
زندگی با آرزو ها روبروست
با تو بودن از برایم آرزوست
.
.
.
تو را نه عاشقانه نه عاقلانه و نه عاجزانه که تو را عادلانه در آغوش میکشم عدل مگر نه آن است که هر چیز در جای خودش قرار بگیرد ؟!
.
.
.
دلم در حلقه غمها نشسته
زبانم بسته و سازم شکسته
وجودم پر ز شعر عاشقانه ست
تو را می خواهم و اینها بهانه ست