دلتنگم ! اما تو را طلب نمیکنم ، نه اینکه بی نیازم ، صبورم !
.
.
.
در زمینی که ضمیر من و توست ، از نخستین دیدار ، هر سخن ، هر رفتار ، دانه
هاییست که می افشانیم ، برگ و باری است که می رویانیم ، آب و خورشید و
نسیمش “مهر” است .
.
.
.
دستهایت ؛ تنها بالشی است که وقتی سر بر او دارم کابوس نمی بینم . . .
.
.
.
دلم را آهنی کردم مبادا عاشقت گردد
ندانستم تو ای ظالم دلی آهن ربا داری