من هیچ ندانم که مرا آنکه سرشت / از اهل بهشت کرد، یا دوزخ زشت
جامی و بتی و بربطی بر لب کشت / این هر سه مرا نقد و ترا نسیه بهشت . . .
.
.
.
آهم که هزار شعله در بر دارد / صد سلسله کوه را ز جا بر دارد
من رعدم و میترسم اگر آه کشم / سرتاسرِ آسمان ترک بر دارد . . .
.
.
بیا جایمان را با هم عوض کنیم
دلم لک زده برای اینکه کسی عاشقم باشد . . .